
روزِ اولِ عید نوروز غلامحسین هزار تومان عیدی جمع کرد. قرار بود من و خواهرم هر کدوم برا خودمون چیزی بخریم. برا همین به غلامحسین گفتیم: تو با عیدیات چی می خواهی بگیری؟ گفت: من هیچ چیز برا خودم نمی خوام بگیرم ، پولِ عیدیام رو میخوام بدم به یک مستضعف تا برا بچههاش کفش و لباس نو بخره و از بچه هاش خجالت نکشه… این حرفِ غلامحسین چنان من رو لرزاند ، که پول های خودم رو بهش دادم تا به فقرا کمک کنه…
خاطرهای از زندگی شهید غلامحسین تیمورزاده حصاری
📚منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران استانهای خراسان
شهید غلامحسین تیمورزاده یک هفته قبل از شهادتش به مرخصی اومده بود ، جلو مسجد الحسینی حصار دیدمشون، بهشون سلام کردم با یه لبخند زیبا و گرمی جواب سلاممو دادند و اون چهره خندان و دوست داشتنی غلامحسین سالهاست که در ذهنم ماندگاره….