خاطراتی از شهید غلامحسین آشوری

شجاعت
همسر بزرگوار شهید: « آن روزها اوج فعالیتهای غلامحسین بود و مرتب از مسجدهای مختلف سخنرانی میکرد و مردم را به قیام علیه رژیم دعوت میکرد یک روز غلامحسین به همراه گروهی از مردم در مسجد النبی حین سخنرانی دستگیر شدند یکی از آشنایان از طرف او آمد و گفت که غلامحسین را دستگیر کردهاند خیلی ترسیده بودم. با عجله تمام کتابهایش را جمع کردم و به خانه یکی از آشنایان بردم چند روزی که در زندان بود ، دلهره و وحشت و نگرانی زیادی داشتم هر لحظه منتظر خبری بودم تا اینکه بالاخره بعد از ده روز آزاد شد وقتی به منزل آمد و فهمید که من کتابها را جابجا کردهام خیلی ناراحت شد به من گفت:«من از اینکه این کتابها در خانهام باشد نمی ترسم» . شجاعت و روح بزرگ و والایش همیشه مایه دلگرمی و خوشحالی من بود…»
حکومت جهانی
حجت الاسلام علی صالحی : « …یک روز در محضر آیت الله مظفری مشغول آموختن دروس حدود وقصاص بودیم خیلی دلم میخواست بدانم آیا میتوانم روزی را ببینم که این قوانین در جامعه اجرا شود؟!
به آقای آشوری که در کنارم نشسته بود موضوع را با دلسردی گفتم ما در خواب هم نمیتوانیم ببینم که قصاص اجرا شود پس فراگیری آن چه فایدهای دارد؟
غلامحسین با لبخند به صورتم نگاه کرد انگار او آینده را به وضوح میدید به من گفت:« وقتی خدا اراده کند همه چیز در یک چشم به هم زدن تغییر میکند و همه چیز برای اجرای حکم خدا آماده میشود.»
بعد دولت جهانی حضرت ولیعصر (عج) را برایم مثال زدند روزی که آرزوهای ما به حقیقت میپیوندد و همهچیز در ید قدرت آقا امان زمان قرار خواهد گرفت روزی که حکومت صالحان جهان را به گلستان تبدیل می کند گویی او پیروزی انقلاب و ایجاد چنین فضایی را در کشور امام زمان (عج) می دید.»
عکس
دوست شعید: « غلامحسین یکی از یاران وفادار امام (ره) بود، یادم هست روزی به همراه یکدیگر به قهوه خانه رفتیم. غلامحسین با دیدن عکس شاه از جا برخاست و آن را پاره کرد صاحب مغازه با عصبانیت به سراغ او آمد، آن روز آشوری به ناچار روستا را ترک کرد اما قهوهچی روستا به مـأمورین ساواک اطلاع داد و آنها او را در ژاندارمری تاکستان دستگیر نمودند. ابتدا لباس روحانیت و عمامه را از او گرفتند سپس او را برای بازجویی به اتاقی بردند. بعدها شنیدم در حین بازجوئی او ،منزل پدرش را بازرسی کردهاند، تا بلکه مدرکی دال بر دشمنی او با شاه پیدا کنند .اما آنها نمیدانستند بعضی اسناد در قلبهای انسانها محفوظ است.»
شهادت
همرزم شهید: « گردان ما برای شرکت در عملیات فتح المبین آماده میشد، شب چادر سیاهش را بر سر دشت پهن کرده بود و آسمان پر از ستارههای زیبا بود. نگاهم با نگاه حسین تلاقی کرد صورتش زیر نور ماه چقدر میدرخشید هیچ وقت او را به این زیبایی ندیده بودم فرمان حمله صادر شد قرار بود هرکدام از ما برای خود بیل یا کلنگی داشته باشیم تا بتوانیم در آن دشت وسیع برای خود پناهگاه و سنگری بکنیم اما ما چند نفر نتوانستیم ابزار مناسبی برای خود تهیه کنیم بنابراین با سر نیزه زمین را کندیم آتش دشمن مرتب روی سرمان میریخت و صدای مهیب انفجار دشت را پر کرده بود به خصوص اینکه بچهها خاکریز و سنگری نداشتند و هر ازگاهی کسی هدف گلوله قرار میگرفت در همین حین احساس کردم غلامحسین روی زمین افتاده است نزدیکتر که رفتم دیدم از ناحیه پیشانی تیر خورده به من گفت:«به فکر من نباشید هر طور شده خودم را به عقب منتقل میکنم»
کلام آخریش یا حسین بود دیگر هرگز اثری از او نیافتم بعدها فهمیدم که به عنوان شهید جاویدالاثر شناخته شده پدر و مادر و خانواده عزیزش سالها در انتظار بازگشت پیکر مطهر وی بودند اما هرگز اثری از او بازنگشت.
ای مدعی عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد